مهمترین ویژگی اسطورهها، قداست و جستجوی ازلیت در قالب روایت است، که طیّ آن، ضمیر ناخودآگاه و رؤیای جمعی بشر با زبانی زیبا و برپایۀ ادبیت (literariness)بازنمایی میشود. اصولاً اسطورهها بر پایۀ فطرت آدمیان شکل میگیرند و در هر دوره سیلانی دارند و در ذهن و زبان مردم جاری میشوند. از اینروی باید اسطوره را فصل جدایی ناپذیر ادبیّات دانست. تجلّی اسطوره در عرصۀ ادبیّات دو گونه رخ میدهد: گاه، به صورت پاره روایت یا عبارت، جوهره یا مفهوم اسطوره منتقل میشود. قسم دیگر این ظهور، بر مبنای جوشش طبیعی اسطوره است که ذهن خلاق ادیب طراز اول با آن ارتباط برقرار میکند و به صورت روایت و یا آفرینش اسطوره، در متن جلوه میکند. در این صورت ادیب و هنرمند، موضوع متن را از حالت هنجار و متعارف خارج کرده، به آن جنبۀ ماورایی میدهد تا اسطوره بیافریند. گونة دوم یعنی آفرینش اسطوره در عرصۀ تاریخ ادبیّات فارسی در شعر نوابغی چون فردوسی، مولوی، حافظ و دیگران درخور مشاهده است و پس از قرن هشتم، در ادبیّات فارسی پس از حافظ کمرنگ و کممایه میشود. در پژوهش حاضر دلایل فرود و کمرنگ شدن اسطوره در این برهه از تاریخ ادبیّات فارسی، بازکاویده شده است. روش پژوهش توصیفی- تحلیلی است و برپایۀ چهارچوب نظری رهیافت تحلیل گفتمان استنباط صورت خواهد گرفت که با توجه به بافت موقعیت فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و پیوند آن با موقعیت ادبی این دوره، مسألۀ تحقیق کاویده و تحلیل میشود. اجمالاً نتیجة تحقیق نشان میدهد که در این دوره، به دلیل تحولات سیاسی- اجتماعی، تهاجم مغول و پس از آن تیموریان و نبردهای مذهبی صفویان، از بین رفتن مراکز فرهنگی – علمی و مهاجرت اهل دانش و فرهنگ به هند، گسست از سنت شعر فارسی، افت نشاط و ذوقپروری در جامعۀ عصر صفوی، عامیانهشدن ادبیّات و دور شدن از هنر ناب ادبی، کاربرد اسطوره در ادبیّات کمرنگ شد، این ویژگی در درونمایه و محتوای اشعار این دوره درخور بررسی است.